؟؟؟

زندگی در ارشد

؟؟؟

زندگی در ارشد

به قول معروف اهمممممممم

میزان تاثیر گذاری رو حال میکنی!!!!!

پست حاج خانوم دم در بده بیا تو یادتونه؟؟؟ دیشب که داشتیم با بهداد و حسام ۰۰۰ برمیگشتیم خونه دیدیم تبلیغ لادن طلایی سرجاشه اما خانومه رو از توش برداشتن.

اما اگه نظر منو بخای با خانومه خوشگلتر بود. نه اینکه فکر بد کنیدا نه. بابا مثلا ما یه زمانی فوتوشاپیست بودیما. دیگه اینقدر از رنگ و وزن و... توی یه تبلیغ چیز میفهمم که بفهمم به طرز تابلویی تبلیغ جدید وزن درستی نداشت و از بس یه طرف تابلو یعنی جای سابق خانومه خالی بود به شدت تو ذوق میزد.

پ.ن. امیدوارم ۳ ساعت دیگه در اتوبوس اردوی یزد کانون باشم.

 

حاجی حاجی مکه...

 

۱. اسم من از قرعه کشی عمره دانشجویی در اومد و امیدوارم تا ۹ ماه دیگه برم مکه. با خودم گفته بودم اگه قراره برم بلاد کفر بهتره قبلش یه سرم به خونه خدا بزنم.

۲. در پی شادی پس از در آمدن اسم٬ خانواده را به شام مهمان خواستیم بکنیم که خانواده مارا مهمان نمودند که فقط زحمت خرید غذا به گردن بنده افتاد.

۱.۲. در رستوران دکتر علیم مروستی را دیدم که با دوستشان سر میز غذا بودند. عکسی با موبایل انداختم اما چیز خوبی از آب در نیومد. که قابل باشه.

۲.۲. در راه برگشت اخبار اعلام کرد که وزارت علوم سفر دانشجویان ایرانی به آمریکا و کانادا و انگلیس را ممنوع کرده!!***

۳. بالاخره تونستم دوربین رو درست کنم و عکس ها رو به کامپیوتر منتقل کنم.

۴. بعد از ۲ سال خرابی دوربین که الآن درست شد. کاشف به عمل اومد که شارژر اون گم شده. پس باز غیر قابل استفاده است.

۵. به وسیله منبع تغذیه ای که قبلا خریده بودم و با استفاده از پیچ کنترل جریان و اینا تونستم باطری رو شارژ کنم و از دوربین استفاده کنم. پس دوربین قابل استفاده است.

۶. با توجه به اینکه منبع تغذیه ۲-۳ کیلو وزن داره و نمی شه در سفر اونو حمل کرد و همچنین شارژ نا مناسب باطری ها استفاده از منبع ممکن نیست پس دوربین غیر قابل استفاده است.

 

یه داستان شبیه من:

یه یارو رو از هواپیما پرت می کنن پایین که بمیره. اما شانس میاره که چتر داشته پس نمیمیره. اما چترش باز نمیشه پس میمیره. اما چتر دومشو باز میکنه پس نمیمیره. اما چتر دومش سوراخه پس میمیره. اما زیرش یه کوه کاه پس نمیمیره. اما وسط کوه کاه یه چنگک پس میمیره. اما ....

 پ.ن. تازه الآن که بلاگ مصطفی رو خوندم یادم افتاد که کتونی ام رو هم تو مسجد دزدیدن ۲ ساعت قبل از اینکه اسمم واسه مکه دربیاد اینم بذارین اول سلسله حوادث!!!

 

***

طبق صحبت های کوتاهی که در این مورد با آقا جواد انجام شد. به این نتیجه رسیدیم که من باید توبه کنم. ایشان فرمودند که بگو:

بسی نادانا که منم. توسنی کردم. سنگ عقل بر سندان جهالت کوفتم. بر سردر حاشیه نشینان سنگر اندیشه و تفکر کوته نگری کردم.

 

بابا جواد تو دیگه کی هستی این حرفا رو از کجات در آوردی. من که عمرا بلد نیستم از اینا بگم.

من میگم:

آقا جون من چون موقع شنیدن این آب دستم بود خوب نفهمیدم. اونایی که تمام زندگی شون به این خارج رفتن گیره و تمام آمال و آرزوهاشون اون ور آبه و با این خبرای آبکی آب حیاتشون به جوب میریزه و منجلاب میشه، فک کنن این خبر آبکی بوده  و مثل تمام اتفاقا که توش کلی آب میبندن که بزرگ بشه تو این هم آب بسته بودن. لطفا بخاطر خبر ناموثق آب روی ما رو نریزین.

 

مواظب باشین با این همه آب غرق نشین. درسته بلد نیستم مثل جواد تفت بدم . اما با سبک خودم بیشتر حال کردم. دو نقطه دی.

 

فلسفه سیاحت غرب

فکرمی کنم همه کسایی که تو دانشکده تصمیم به رفتن میگیرن دردسرشون از اونجایی شروع میشه که بخوان فکر کنن.

وقتی می خوای یه انرژی بذاری که زبان بخونی٬ معدل بیاری٬ کار ریسرچ کنی که پیپر از توش دربیاد و خلاصه یه رزومه درست کنی و این حرفا. اگه یه کم مثل من تنبل هم باشی مخت به کار میافته که خوب که چی؟ این همه جون بکنم واسه چی؟ چه فرقی میکنه اینجا بخونم یا اونجا؟ بعد از درس می خوام با درسم چی کار کنم.

دیروز(شایدم پریروز) یعنی سه شنبه  رفتم شالیزار٬ خودم و مهمون کردم به کباب کوبیده. یه دو تا آقای اصفهانی هم سمت راستم نشسته بودن. همینطور که بی حوصله سرم و می چرخوندم حلقه‌ی رو دست آقاهه نظرم رو جلب کرد و منو حسابی تو فکر و خیال برد. تو فکر خانواده آینده برنامه تعهد مسئولیت خانواده مسئولیت خانواده مسئولیت خانواده مسئولیت خانواده مسئولیت خانواده مسئولیت ... تو همین فکرا بودم که باز چشم به آقاهه افتاد دیدم بدجوری به من خیره شده. معذب شدم اینورو اون ورو نگاه کردم باز دیدم داره بد فرم منو نگاه میکنه. خجالت کشیدم و سرم و انداختم پایین ییهو دیدم که ای بابا گارسون اومده غذا رو گذاشته جلوم و رفته و من اصلا نفهمیدم. اون یارو هم تو کف بوده که این چقدر گیجه که نفهمیده واسش غذا آوردن.

نمی دونم تا حالا تصمیم گرفتین اشتباهی که قبلا انجام دادین دیگه انجام ندین و جبرانش کنین؟

سینما ۴ یه فیلم گذاشت که من ندیدم و فقط یه دیالوگشو شنیدم: :« اگه می تونی زمانم رو بمن برگردون»

جبران بعضی چیزا سخته مثل عمر و زمان.

از وقتی این فکرا تو کلّمه دیگه طافت قربون صدقه های مادرم رو ندارم. هر بار که آبشار کلمات محبت امیزش سرازیر میشه چنان منو به سنگای تیزو برنده‌ی افکارم میکشونه و تیکه پاره ام میکنه که لطافت و نرمی اونا رو از یاد میبرم. جدیدا حتی ازش میخوام که نگه.

اگه رفتن من باعث بشه اونا زودتر پیر بشن چی؟ مریض بشن چی؟ اونوقت چجوری جبران کنم؟ اونوقت اصلا این شانس رو دارم که نخوام تکرارش کنم؟ که بتونم جبران هم کنم؟

فکر میکنم این درگیری از ذهن همه گذشته. مامانم میگه نه برو من موفقیتتو میخوام فقط برو کانادا که سالی یبار بتونی بیای پیشم. یکی نیست بگه اصلا تو رو خارجه راه میدن که تعیین هم می خوای بکنی؟

نمی دونم این چند روزه بدجوری گیرم. می خوام به خودش بگم اما از مامان چه جواب دیگه ای می خوای بشنوی جز این؟ این کلاه سر خود گذاشتنه.

از طرف دیگه برنامه ریزی که واسه خودم کردم؟ یه طرف دیگه هم میگه پسر اینقدر فکرای منفی نکن. چرا باید اتفاق بدی بیافته؟ مگه مامان خودت تو جوونیش خارج نبوده و برگشته؟ مگه رفقات نیستن؟ فک کردی فقط خودت اهل خانواده ای؟ این همه آدم اومدن و رفتن همه استادای دانشگات اکثرن رفتن واومدن( هر چند تعداد زیادی از اونا رو به هیچ وجه از لحاظ اخلاقی قبول ندارم) فکره  میگه این همه واسه یه درس دکتر نوابی سگ دو زدی آخرش مستمع آزادم رات نداد ۲ تا استاد نداری که بتونی ازشون لذت دانشجویی رو ببری و ازسر کلاسشون بودن حال کنی حالا چی میگی. اومدی ارشد رو هم دیدی مطمئن شدی که دیگه تمومه. (بعد از باز بینی این پاراگراف دیدم که احساسات بر من مستولی شده و حق اساتید دانش کده و گاه رو نگه نداشتم. اینقدر ها هم که من گفتم بد نیستن.)

از اون طرف جواب میدم که از کجا معلوم که آواز دهل از دور خوش نباسه؟

 

به قول شاعر که میگه : « نمی دونم بخدا!!!!!!»