این متن رو یکی ازدوستان برای وحید نوشته:
امسال زمستان سردی بود، میدانم.
افسوس که زمزمه امید معصومانه بر لبان سرما زدهات خشکید و شوق با هم بودن در میان دستان بیروحت جان سپرد.
و هزاران افسوس...
چه دیر فهمیدیم که این گناه دستان بیسخاوت ما بود.
زمستان سردی بود، میدانم.
اما تو ای نازنین چه شتابی برای رفتن داشتی.
کاش اندکی درنگ میکردی تا ببینی چگونه با آمدن بهار شکوفه شکوفه امید میروید.
پ.ن. امروز بعد از ۴ سال باز به گروه تیاتر شریف رفتم.
۱. میگن تو مجلس عزای هر آدمی با توجه به تعداد کسایی که میان و کیفیت اونا میشه اون طرف رو شناخت. جدا مجلس خوبی بود. خدایش بیامرزد.
۲. یکی از سوالاتی که از بچگی از پدرم میپرسیدم این بود که بابا من کی بزرگ میشم؟ یا اینکه آیا من بزرگ شدم. بعداترها به این سوال فکرکردم که کی آدم بزرگ میشه. فهمیدم وقتی میفهمهکه یکی مرده اون موقع بزرگ میشه.
۳. الان اگه بخوام معنی پیر شدن رو استقرا بزنم میگم اون زمانی پیر شدم که تعداد دوستانی که لمسشون کردم و از دست دادم اونقدر زیاد شدن که نمیتونم واسه دعا و طلب رحمت اسمای همشون روبخاطربیارم. اون موقع حتما پیر شدم.
۴. پس از مدت ها از زمان ختنه کردن جمع قدیمی دوستان!!! امروز بلیط مجانی برای ورود به یک فیلم جدید برایم صادر شد. کمی گفتیم و کلی شنیدیم. برنده بهترین کارگردان نویسنده و بازیگر نقش اول به وحید نظری رسید. و نفر دوم مهران بخشیانی!!! داور کی بود؟ من.
پ.ن. به جای ختنه از لغات دیگری هم میشد استفاده کرد. اما تعبیر بهتر نیافتم.
عکس ها اردوی اهواز سال ۸۲
این مطالب رو دارم برای خودم مینویسم پس لطفا کسی نخونتش
امروز روز عجیبی بود. رفتن به دانشگاه تهران و بعد خبر وحید. تازه شنبه بهم گفته بود که من دوستشم!!! چه دوستی داشت مسخره میکرد.
و در ضمن امروز روزی بود که از اول امتحانا منتظرش بودم. منتظر بودم که در کمدم رو باز کنم و یه اتفاق غیر منتظره بیافته. و افتاد. همه چیز اونجا بود. منم همه چیز رو از اونجا برداشتم. امروز ازاون روزها بود که باید ثبت بشه.
خدا رحمت کند.